می‌برم منزل به منزل چوبِ دارِ خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را در طریق عاشقی، از تیغ و تیرم بیم نیست می‌برد بر دوش خود، منصور دارِ خویش را برنمی‌دارد نگاه از من، جنونِ سینه‌سوز می‌شناسد چشمِ صیادم شکار خویش را رونقِ روشن‌دلان با منّتِ خورشید نیست می‌کند روشن چراغم شامِ تارِ خویش را در دلِ دریایی‌ام از موج و توفان بیم نیست می‌فشارد در بغل، دریا کنارِ خویش را موجِ پرجوشم من از دریا نمی‌گیرم کنار می‌نهم بر دوشِ توفان کوله‌بار خویش را بس‌که‌می‌پیچدبه‌خود امواجِ این گرداب، سخت ساحل از کف می‌دهد اینجا قرار خویش را... 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾