زعفران گونه شکر خنده عسل بانوی من ماه چهره صورتی لبها سیه گیسوی من هر هزاره یک نفر مانند تو آید جهان صد هزاران کشته مانده بر رهت مه روی من راه و رسم دلبری را از کجا آموختی دختر شیرین آذربایجان خوش خوی من آسمان وقتی که در شهری تلاطم میکند چشم افسون و سیاهت علت جادوی من عالیم با تو فقط قندم به شدت کم شده احتیاجم را بده شهد لبت کندوی من لایقت من نه تمام پادشاهان هم کمند پیش ارج و قدر تو خورده زمین زانوی من یا بیا و مهربان شو یا برو با اخم و تخم پشتم از داغت خمیدو شد سپید این موی من زنده ام با یادتو بی تو وفاتم حتمی است کی می اندازی نگاهی از محبت سوی من امشبم تنها دوباره خلسه و اشک و قلم کی میفتی چنگ من ای نازنین آهوی من دائما دل میبری با لهجه شیرین خود اصفهان خاتون بیا بنشین دمی پهلوی من هستیم را میدهم تا بنگرم رویت ولی می‌فشارد در خیالش جسم تو بازوی من