دلم پر می‌زند امشب برای آن دلِ آبی و رویایی برای آن همه زیبایی و عشق و فریبایی میان فصل زیبا و هزاران رنگ پاییزان که باشد در میان فصل‌ها شهزاد زیبایی تو را بااین زبان سرخ با آبی‌ترین لهجه صدا کردم که شاید از ره رفته،دل کنده و بازآیی مگر روزی نمیگفتی که چشمانم فدای تو ببین امروز چشمانم ندارد هیچ بینایی نمی‌دانم چرا آخر دل سبز مرا کشتی منِ ساده دل تنها گمان کردم که شیدایی بسانِ برگ ریزانِ درختان در خزان باران چو قلبم ناله‌ی هجران سراید از غم جانسوز تنهایی منِ ساده دل تنها میان بیشه‌ی غمها روم این راه بی پایان به صد صبر و شکیبایی