بعد تو در بین کافه میکنم جان بیشتر میزند آتش مرا رگبار باران بیشتر از تمام خاطراتی که نبوده بین ما میزند آتش روانم را زمستان بیشتر از زبان مردم نا آشنا با درد عشق میکند زخمی مرا تجویز و درمان بیشتر دزدکی میبینمت از تونداری خسته ام میدهد مرد فقیر از دست ایمان بیشتر در جهان زخمی ترین دل بوده ام از تیغ عشق میبرد چاقوی هر قصاب از ران بیشتر بیشتر از خود برای این و آن گفتم غزل خورده است از جیب صاحبخانه مهمان بیشتر در فراق لمس دستان محبت بوده است گریه ام از اشک های پیر کنعان بیشتر این جوان تاوان فراوان داده اما بوده است ارزش عاشق شدن در چشمم از جان بیشتر