استاد حسینعلی زارعی:
لا اقل عاشق نمی کردی دل بیچاره را
یا که ویران تر نمی کردی دلِ صد پاره را
جسم و جانم از تمامِ زندگی ها رانده شد
بینِ بازوهای خود جایی بده آواره را
مرغِ زیبایم کمی پایین بیا از اوجِ عشق
جانِ من دیگر ندارد جنبشِ فوّاره را!
گرچه بی جانم ولی دستِ مرا محکم بگیر
تا که بعد از آن ببینی سرعتِ طیّاره را!
روزِ من بی روی تو از شامِ یلدا تیره تر...
نوبهارِ من، مپوشان جلوهٔ رخساره را
نسلِ عاشق از طلوعِ مِهرِ تو پیدا شود
چون که با دستت بگیری گوشهٔ گهواره را
آرزویش دیدنِ رخسارِ زیبای شماست
آن که با چشمش بگیرد ترکشِ خمپاره را
گر هزاران بارِ دیگر هم برانی، عاشقم
روی قلبم حک نمودم خواهشِ همواره را!
هاجرِ زیبای من از زمزمِ عشقت بگو
پیشِ روی خود نیاور طعنه های ساره را!
عاشقی هستم که تا پایانِ جانم مانده ام
گرچه بر رویم کِشند از هر طرف قدّاره را