این حنجره جز با لب ِ تو، شعرنخوانده جز طعم ِصدایت به صدایش نچشانده قلب تو زیارتکده ای در دل کوه است یک عشق نفسگیر، مرا تا تو رسانده خودکار، شده قطره چکانی پر ِ احساس از شیره ی جان تو در این شعر، چکانده آنقدر نوشتم " تو" که باغ ِ گل سرخی در گوشه ی هر ناخن من ، ریشه دوانده سرسخت چو ابریشمی و دست کبودم گل های تو را بر تن قالیچه ، نشانده سرسبزترین باغ زمین است نگاهت یک عالمه پروانه به این سمت ، پرانده یک رود ِخروشان و دو مرغابی ِ حیران دست تو مرا تا دل این رود ، کشانده ممنوعه ترین منطقه ی عشق ، همین جاست راهی به جز آواره شدن در تو نمانده 🌹🌹🌹