آمد و کوچه به هم ریخت ... خیابان را هم
آن که بُردست دل از من ! دل ِ باران را هم
تُرک شیرازی من آمده با خود ببرد
جز سمرقند و بخارا ؛ قم و تهران را هم
نه فقط من و خدا ؛ کوچه ؛ خیابان ؛ باران ...
که به هم ریخته این سیبچه شیطان را هم !
یک طرف گرمی ِ مرداد ِ لبش خرما پز
یک طرف بار زده لیموی آبان را هم !
من ِ تنها نه! که مشغول خودش کرده بسی
مجمع و گرد ِهمایی و فراخوان را هم
اینکه دیدید فقط نیمه ای از ماهم بود
وای اگر رو بکند نیمه ی پنهان را هم!
هی به من خرده نگیرید چرا دل دادم!
کاش روزی برسد در قدمش جان را هم ...!
سید عباس محسن زاده