شاعرم ، در تنگنای شعر ذیل افتاده ام کوه صبرم، پیش چشمانش دخیل افتاده ام افتخار مصر و کنعانم ولی از دست عشق مثل قایق در پس ِ طوفان نیل افتاده ام پیرهن از پشت پاره، من ضعیف او مقتدر داخل زندانم اما بی دلیل افتاده ام درد را از هر طرف خواندم همیشه درد بود لابه لای اهل غم، من هم شکیل افتاده ام راضی ام تا بوسه های مرگ آرامم کند لحظه ی اعدام هم از جرثقیل افتاده ام عشق ، انسان ، همدلی ، مهر و محبت ای دریغ یاد صدها " گمشده " از این قبیل افتاده ام " دست ما کوتاه و خرما بر نخیل و اتفاق... از بلندای نگاهت ، از نخیل افتاده ام مدعی ! بس کن نگو گرد است دنیا، من خودم داخل هر چار ضلع ِ مستطیل افتاده ام🍁🍁🍁🍁🍁🍁