ای کاش به آغوش تو جان را برسانم
کافیست همینقدر اگر زنده بمانم
من تشنه ترین رود و تو آرامش دریا
با شوق رسیدن به تنت در جریانم
تو طرح غزل هندسه در شعر معاصر
من خون دل منزوی و فرشچیانم
ای کاش شبی مرتکب چشم تو باشم
بادام از این شاخه لیمو بتکانم
بیرون زده از روسری تو شب شعرم
من شاعر پیچیده ترین شعر جهانم
تو جلوه ای از فخرفروشی خدایی
من حاصل آمیزش باران و خزانم
گفتند حسودان تو به فکر دگرانی
در راه رسیدن به تو حتی دگرانم
هر جا سخن از عشق شد اوضاع به هم ریخت
از شدت خوشبختی و حالم نگرانم
بی روی تو آرام ندارم، خبرت هست؟!
یا مصلحت این است ندانی و ندانم
🌻🌻