چاره عشق سکوت است که بلوا نشود مشت عاشق ابدا پیش کسی وا نشود درسکوت است که پروانه بماند باشمع گرچه سوزد دهنش باز به شکوا نشود من دلم آتش و لب را زده ام مهر سکوت پر گشودم که پرم سوزد و پروا نشود دیشبم گفت خرد فکر دگر شیرین کن گفتمش مزه هر شهد که حلوا نشود زدل و جان زده ام حرف وفا پس دیگر سخن آنگونه به غیرش به لب آوا نشود