سالها مونس من شعر و غزل بوده و هست شهد ِ آسایشم از قند و عسل بوده و هست گرچه وابسته به اندیشه ی حافظ شده ام پدر ِ شعر و غزل شیخ ِ اجل بوده و هست گفتگو مایه ی هرمغلطه و سفسطه نیست منطق فلسفه دربحث وجدل بوده وهست نالـه کـن ای دل دیـوانه که در معبد ِ عشق یار پیمان شکن و مهـر گسل بوده و هست حاکمی کو کـه شکایت کنـم از قـوم مغـول قاضی محکمه با دزد و دغل بوده و هست آخــر از دست خـدایان بــه ستوه آمـده ام شکـوه ام ازستم لات و هُبَـل بوده وهست بــه همـان اشک ِ سحـــرگاهی ِ بانـو عسلم حـافـظ و بانی مـا عــزَّوجل بـوده و هست