هوشنگ_ابتهاج
نگاهت ميكنم خاموش و خاموشي زبان دارد
زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
چه خواهشها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدي؟
تو هم چيزي بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد
بيا تا آنچه از دل ميرسد بر ديده بنشانيم
زبانبازي به حرف و صوت، معني را زيان دارد
چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا
كه جفتِ جانِ ما در باغِ آتش آشيان دارد
الا اي آتشين پيكر بر آي از خاك و خاكستر
خوشا آن مرغِ بالاپر كه بالِ كهكشان دارد
زمان فرسود ديدم هرچه از عهدِ ازل ديدم
زهي اين عشقِ عاشقكش كه عهدِ بي زمان دارد