پس چه هستی ای فلک، گر دور باطل نیستی چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی زهر نوشاندن هم ای تقدیر بی‌آداب نیست من به قسمت راضی‌ام اما تو عادل نیستی در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظه‌ای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز دل به رفتن می‌سپاری، گرچه مایل نیستی گفت: روزی بازمی‌گردم، فراموشم مکن گفتمش: در بی‌وفایی نیز کامل نیستی