ازبس که بی هوات نفس میکشد دلم از باغ هم طرح قفس میکشد دلم شک کرده چشمم از نرسیدن که جای عشق بر شانه کوله بار هوس میکشد دلم نفرین شهر منزجر از شهر را ببین یک شب مرا به تون طبس میکشد دلم این جام خون حسرت چشم تو رابه سر اول نگاه خیره سپس میکشد دلم دست غرور چشم مرا در هوای دوست تا استعاره سمت ارس میکشد دلم عمری به جبر گفته ام از عشق توغزل سیمرغ را به پای مگس میکشد دلم