غزل چشمت، غزل مویت، غزل لبهات بانو جان! خدا رحمش بیـاید بر مخاطب هات بانو جان! نگاهت منتقدها را حسابی بی زبان کرده و شاعرهای سر در گم که در شب هات بانو جان! غنایی راه رفتن ها؛ حماسی عشوه کردن ها چه می چسبد برای ما مجرب هات بانو جان! تبم تند است و هذیانم مفاعیلن مفاعیلن دعا کن قسمتم باشد تو و تب هات بانو جان! رسیدم روی این بیتی که عمرش یازده قرن است و می پرسم به شکلی که مودب هات بانو جان: تو مرصاد العبادی یا فروغ کشف الاسراری که رندی می گذارد سر به مکتب هات بانو جان؟ تو لامذهب ترین شعری که خیلی دوستش دارم به می سجاده رنگین شد و شد لب هات بانو جان!