هرگز خودت را از خودت بیزار دیدی؟ دنیای غم را بر سرت آوار دیدی؟ در انزوای جوشش عشقی چنین ناب سر درگمی، اندوه پُر تکرار دیدی؟ گم کرده ای را در میان خاطراتت در آرزوی حسرت دیدار دیدی؟ یا در غزلهایی که هرشب مینویسی درد خودت را در قلم تبدار دیدی؟ آیا تو هم در تنگنای آرزوها صد غصّه را در سینه ات انبار دیدی هرشب کنار پنجره با چشم خیست عمری خودت را تا سحر بیدار دیدی؟ یا آنکه مفهوم نگاه سرد را نیز بر قاب عکس مانده بر دیوار دیدی؟ در پای احساسات بی پایان و پاکت آیا دل غمدیده ات را خار دیدی؟ پنهان نشو پشت تمام این سوالات آیا تو هم مانند من آزار دیدی؟