رسیده ام به تو در نظمی از پریشانی نشسته ام به دلت تو خودت نمیدانی هزار غصه پرید از دلم زمانی که شدم میانِ دل تو اسیر و زندانی چه حال خوب و قشنگی رسیده از تو به من الا که بر دل من شد دل تو قربانی نمردم و به خودم دیدم این زمانه ی خوش که حلقه رفته به گوشَت فقط به فرمانی بیا فدای من و عشق من شو مثل خودم در آن زمان که برای تو میشدم فانی هزار شکرِ خدا که اسیرِ من شده ای که بهرِ وصلِ دلِ من قصیده میخوانی خدا کند که همیشه فدای من بشوی که انتقامِ دلم را بگیرم ای جانی خدا تو را اسیرِ من فقط نگه دارد که دائم از غمِ من در جِلِز وِلِز مانی چقدر داغ تو بر قلب من فشار آورد بکش سزای ستم را بمان به ویرانی تقدیم به عزیزم😉😉