به آن چشم سیاهت یا به آن ابروی باریک به اعصاب ضعیفِ در نگاهت یا ضربهٔ تیک گرفتارم به احساست اسیرم در جزیزه به ساحل میرسد کشتیِ رویا های تاریک در اقیانوس قلب من تو کوهی از یخ و برف به یخ تا میرسد دل میشود چون تایتانیک برایت شعر می‌خوانم تو اما غرق خوابی امان از شب امان از دل امان از حس نزدیک