نمک دستِ مرا خوب چشیدی...رفتی بند احساسِ مرا سخت بریدی...رفتی روزه ها منتظر آمدنت بودم و تو آمدی خسته ولی...تا که رسیدی...رفتی سعی کردم که غم چهره نمایان نشود اشک چشمان مرا لیک ندیدی... رفتی صاحب صبر تویی...صبرمن اما کم بود بی قرار تو شدم...نیست امیدی...رفتی