چه اشتیاقی و شوری، که من چکاوک لالم
پر از چکامه ی نابم ولی چه جای مجالم
ترانه ام که نشستم در انتظار ترنّم
به رغم بی پر و بالی، هُمای اوج خیالم
تو را به خواهش خُنیای ناشنیده، نگاهی
که لا اقل دو سه آهی به جای نغمه بنالم
تو را به ناز مضامین ناسروده، صوابی
به قدر خرده جوابی به کاسه های سؤالم
الا مُقلّب الابصارِ والقلوب، چه می شد
تحوّلی بچشانی به حالِ رو به زوالم
چه زجرها "منِ" رامَم، کشید از "منِ" یاغی
چنانکه از "دل سنگم" بُرید "قلب زلالم"
زمانه عرصهٔ جنگ است، جنگ بین "من" و "من"
نبرد باطن"هند" و ضمیر "حمزه" خصالم
اگرچه روی سیاهم کِشد به صورت "وحشی"
قسم به "رحم محمّد" ، غلام حیدر و آلم
«محمدحسین رشیدی»
۱۷ فروردین ۱۴۰۰