عاشق دوست ز زنگش پیداست
بیدلی از دل تنگش پیداست
نتوان نرم نمودش به سخن
این سخن، از دل سنگش پیداست
از در صُلح بُرون ناید دوست
دیگر امروز، ز جنگش پیداست
میزدهست، از رُخ سُرخش پُرسید
مستی از چشم قشنگش پیداست
یار امشب پی عاشقکشی است
من نگویم؛ ز خدنگش پیداست
رازِ عِشق تو نگوید "هندی"
چه کُنم من، که ز رنگش پیداست
#امام_خمینی