نه می‌خواهم فراموشت کنـم از دل، به قرآن! نه می‌خواهم دگر عشـق تو را، با من چه کردی؟ همه شب ها سحر شد با جنون این دو راهی گذشته کارم از نذر و دعا، با من چه کردی؟ هنوز آن صحنه را میبینمش، آن شب که با بغض صدایت کردم و گفتی: "شما؟" با من چه کردی؟ اگر می‌خوردم از بیگانه خنجر عادتم بود زدی از پشت من ای آشنا، با من چه کردی؟! دلـم بعد از تو کاری جز تپیدن ها نـدارد! فراموشش شده عشق و وفا، با من چه کردی؟ نبین می‌خندم و شادم تو شب ها را ندیدی! به خود می‌پیچم از این گریه‌ها، با من چه کردی؟