بزن پلکی بهم امشب، نمی کوشم به آزارت خدا حافظ بگو با من ، خدا یار و نگهدارت به من گفتی دل آزارم ،دگر دل می کنم از تو نمی آید کسی جز من سحرگاهان به دیدارت بغل کن خاطراتت را برو هر جا که میخواهی پریشان کن جهانی را تو با اندوه بسیارت به شبهای سیاه من نشسته ماه غمگینی کنون آهسته آهسته نگاهی کن به بیمارت پس از اندوه و دلتنگی پریشان میشوی از غم به من رو میکُنی بانو به مجنون دل آزارت شنیدم از رقیبانم غمی در سینه ات داری خودت هم خوب میدانی گره افتاده در کارت اگر چه پیش روی تو هزاران باغبان باشد یقین دارم نمی روید گلی دیگر به دربارت هیاهو میکُنی هر شب ولیکن باز مغروری غرور ارزانیت باشد، سرت سر گرم بازارت