عشقبازی میکنی در خلوت شبهای من
ای خیال دوست شبها بادل تنهای من
میرسی از راه هرشب دست وپا، گم میکنم
ای همه پنهان درون سینه پیدای من
مینشینی چشم میدوزی به این دیوانگی
مینوازی عشق را درحسرت و حاشای من
میبری تاخواب دیگر بسترم را تا سکوت
اینچه امروزیست مست افتاده درفردای من
پیرهن جامانده باید خواب را باور کنم
وای از این دیوانگی های تو و ای وای من
خواب میخواهم فقط خواب بلندی تا ابد
این تو و من بود دیشب یا توی منهای من
خلوت خاموش و خاطر خواه میخواهم بیا
ای خیالت تخت خفته در دل شبهای من