﷽ ای دل! برای آن که نگیری چه می‌کنی؟ با روزگار دوری و دیری چه می‌کنی؟ بی اختیار بغض که می گیردت بگو در خود شکست را نپذیری چه می‌کنی؟ با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ تو جای من؛ جز این که بمیری چه می‌کنی؟ ای عشق! ای قدیم‌ترین زخم روزگار! در گوشه‌ی دلم سر پیری چه می‌کنی؟ دست تو را دوباره بگیرم چه می‌شود؟ دست مرا دوباره بگیری چه می‌کنی؟