نشسته‌درحیاط وظرف چینی روی‌زانویش اناری برلبش گل کرده سنجاقی به‌گیسویش قناری‌های این اطراف را بی‌بال‌و‌پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف می‌کند زیبایی‌اش را گوشوار آنسان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده‌ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟ اگر پیچ امین‌الدوله بودم می‌توانستم کمی از ساقه‌هایم را ببندم دور بازویش تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی یکی باخنده تلخش یکی با برق چاقویش قضاوت می‌کند تاریخ بین خان ده با من که ازمن شعر می‌ماندواز او باغ گردویش رعیت‌زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم دردل داشتم این زخم هم رویش