تو را در کوچه ی بن بست یک کابوس گم کردم تو را در موج خیزِ سردِ اقیانوس ،گم کردم چنان دل بسته بودم بر نگاه و چشم شهلایت که بعد تو خودم را اینچنین مایوس گم کردم شبیه ماه، یکشب زل زدی در عمق چشمانم ولی چشم تو را در برکه ی افسوس گم کردم تو پشت ابر پنهان گشتی و رویای من گم شد و ماهم را درون شعله ی فانوس گم کردم چنان پروانه ای یک شب زدم از پیله ام بیرون ولی پرواز را افسوس، نا محسوس گم کردم