🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 مثل طوفانی که ویرانی به پا کرد و شکست سر جدا کرد و گرفتش در مقابل شمر پست تازه این طوفان او بود و نگفتم ،آخرش مردک پست آمد و با وزن خود رویش نشست جسم می‌چرخاند گاهی این طرف گاه آن طرف دنده ها و دست و پا و استخوان هایش شکست بعد آن هرکس بیامد ضربه ای زد بر تنش یک نفر با نیزه میزد یک نفر با سنگ و دست یک نفر آمد مقابل تیر،از نزدیک زد آن لبانی را که پیغمبر فقط بوسید بست خیمه هارا تا که دشمن آتشش زد سوختم این مصیبت تا قیامت در دلم زنجیر هست 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴