شبی دوباره و ای کاش های تکراری فدای چشم قشنگت هنوز بیداری ؟ بهار من نکند شرط بسته ایی با خود تمام پنجره ها را ستاره بشماری ؟ چقدر مانده به اتمام این شب تاریک چقدر مانده که دست از سکوت برداری ؟ دوباره حرف بزن خوب من نمی خواهد که احترام سکوت مرا نگهداری تمام طول شب این بود فکر عاشق تو که مثل آن همه دیروز دوستش داری ؟ تمام طول شب این بود حرف چشمانت که آی عاشق دیوانه با توام ، آری همیشه با تو بهار و همیشه بی تو خزان حکایت من و تقویم های دیواری چهار سال از آن صبح عاشقانه گذشت و تو هنوز به احساس من وفاداری تو هیچ فرق نکردی هنوز شیرینی هنوز شکل همان روزهای دیداری چرا بهانه و ای کاش ما که می دانیم تمام می شود این انتظار اجباری دوباره صبح همان صبح ناب خواهد شد دوباره خواب پر از رنگ و بوی بیداری 🍃🌺