🏴🏴🏴🏴
به لب آه و به دل خون و به رخ اشک بصر دارم
شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم
دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم
که هم داغ برادر دیده، هم داغ پدر دارم
کند اخترفشانی آسمان دیدهام دائم
که بر بالای نیزه هیجده قرص قمر دارم
عدو دست مرا بست و اسیرم برد در کوفه
نشد تا نعش بابم را ز روی خاک بردارم
تمام عمر هر جا آب بینم اشک میریزم
من از لبهای خشک یوسف زهرا خبر دارم
از آن روزی که ثار الله را کشتند لب تشنه
به یاد کام خشکش لحظه لحظه چشم تر دارم
مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا
چهل منزل به روی ناقهء عریان سفر دارم
از آن روزی که بالا رفت دود از آشیان ما
دلی از خیمههای سوخته سوزندهتر دارم
همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من
که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم
اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من
که آتش در دل و جان بر لب و خون در بصر دارم
#استاد_سازگار