سلام علیکم روزی كه در جام شفق مل كرد خورشيد  بر خشك چوب نيزه‌ها گل كرد خورشيد شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم  خورشيد را بر نيزه گویی خواب ديدم خورشيد را بر نيزه؟ آری اين‌چنين است  خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگين است بر صخره از سيب زنخ بر می‌توان ديد  خورشيد را بر نيزه كمتر می‌توان ديد در جام من می پيش تر كن ساقی امشب  با من مدارا بيشتر كن ساقی امشب بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند  می ده حريفانم صبوری می‌توانند اين تازه رويان كهنه رندان زمين‌اند  با ناشكيبايان صبوری را قرين‌اند من صحبت شب تا سحوری کی توانم  من زخم دارم من صبوری كی توانم تسكين ظلمت شهر كوران را مبارک ساقی سلامت اين صبوران را مبارک من زخم‌های كهنه دارم بی شكيبم  من گرچه اينجا آشيان دارم، غريبم من با صبوری كينه ديرينه دارم  من زخم داغ آدم اندر سينه دارم من زخم‌دار تيغ قابيلم برادر  ميراث‌خوار رنج هابيلم برادر يوسف مرا فرزند مادر بود در چاه  يحیی! مرا يحیی برادر بود در چاه از نيل با موسی بيابانگرد بودم  بر دار با عيسی شریک درد بودم من با محمد از يتيمی عهد كردم  با عاشقی ميثاق خون در مهد كردم بر ثور شب با عنكبوتان می‌تنيدم  در چاه كوفه وای حيدر می‌شنيدم بر ريگ صحرا با اباذر پويه كردم  عمار وَش چون ابر و دريا مويه كردم من تلخی صبر خدا در جام دارم  صفرای رنج مجتبی در كام دارم من زخم خوردم صبر كردم دير كردم  من با حسين از كربلا شبگير كردم آن روز در جام شفق مل كرد خورشيد  بر خشک چوب نيزه‌ها گل كرد خورشيد فريادهای خسته ، سر بر اوج میزد  وادی به وادی خون پاكان موج میزد بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم  نامرد مردم ما خدا ، نامرد مردم از پا حسين افتاد و ما بر پای بوديم  زينب اسيری رفت و ما بر جای بوديم از دست ما بر ريگ صحرا نطع كردند  دست علمدار خدا را قطع كردند نوباوگان مصطفی را سر بريدند  مرغان بستان خدا را سر بريدند در برگريز باغ زهرا ، برگ كرديم  زنجير خائيديم و صبر مرگ كرديم چون بيو‌گان ننگ سلامت ماند برما  تاوان اين خون تا قيامت ماند برما روزی كه در جام شفق مل كرد خورشيد  بر خشک چوب نيزه‌ها گل كرد خورشيد استادعلی معلم دامغانی