ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت یا ناله‌ی من در دل تنگت اثری داشت یا شام فراقت ز پی خود سحری داشت یا نرگس مخمور تو بر من نظری داشت ترسم نشوی با خبر از حال دل من تا سوسن و سنبل به در آید ز گِل من هرکس که تور را دید ز خود کرد فراموش هر کس که لبت دید شد از غیر تو خاموش ای کاش شبی بینمت از می شده مدهوش رندانه کشم تا سحرت تنگ در آغوش ای زلف طلایی، تو کجایی، تو کجایی کز کار فرو بسته‌ی دل عقده گشایی ای گل به خدا زندگی از بوی تو دارم دل معتکف گوشه‌ی ابروی تو دارم روز از همه عالم هوس کوی تو دارم شب با دل خود قصه‌ی گیسوی تو دارم ای کاش شبی تنگ در آغوش تو باشم می از کف تو گیرم و مدهوش تو باشم ای کاش سرم بر سر زانوی تو باشد یا پنجه‌ی من شانه‌ی گیسوی تو باشد امشب لب من بر لب خوشگوی تو باشد شب تا به سحر چشم من و روی تو باشد ای کاش بیایی و نهی لب به لب من تا خوش گذرد با سر زلف تو شب من ای برده سر زلف تو آرام و قرارم تا چند برای تو غم دل بشمارم تا چند به جای تو بود اشک کنارم از مرغ سحر پرس که هر شب به چه کارم کاش ای سحر از بهر خدا زودتر آیی یا ای مه تابان تو به جای سحر آیی ای کاش نمی‌دیدمت ای ماه دل افروز تا کس نشنیدی ز من این ناله‌ی جانسوز ای گونه‌ی تو سرخ تر از لاله به نوروز نیکی کن و مشنو ز رقیبان بد آموز ای کاش دلت از دل تنگم خبری داشت یا ناله ی من در دل سنگت اثری داشت