# محمد سلمانی عشق چیزی شبیه در زدن است مثل دیدار ، مثل سر زدن است هجرت خویشتن به محضر دوست مثل پرواز ، مثل پر زدن است سفری بین نــور و تــاریکی سر زِ خاور به باختر زدن است گفت و گو با نگــاه ، با ابرو حرف دل را به یکدگر زدن است مثل خواب است ، خواب ، اما نه پرسه در خواب تا سحر زدن است دشمنی در مرام حضرت عشـق خنجر از پشت ، بی خبر زدن است طعنه بر دوست پیش چشم رقیب بیشتر مثل نیشتر زدن است گفتن از عشق ، گفتن از معشوق حرف بالاتر از خطر زدن است باز داری ز عشق می پرسی عشق آتش به خشک و تر زدن است