پای امضای غزل شاعرکی غمگینم
قلمم گریه کند تا که غمی می بینم
چه کنم درد کمی نیست جدل با ظالم
باید از روی زمین سفره ی او بر چینم
یا که باید بشوم لال و نگویم چیزی
یا که خنجر بکشم بهر نجات دینم
همچو طوطی سخن از صحبت صاحب گوید
آنکه شد منفعتش ظلم ، کند توهینم
کاش روزی برسد خنده بروید اینجا
بر سر مقبره ی ظلم و ستم بنشینم
ریشه جهل شود خشک به امّید خدا
عاری از وهم و خرافات شود آیینم
#حمید_عزیزیان