ما رند خراباتی و معشوق پرستیم بر ما قلمی نیست، که دیوانه و مستیم هر چند که بر ما رقمِ نیستی افزود در دایرۀ عشق همانیم که هستیم باید به رهِ سیلِ فنا خانه گشادن اوّل چو درِ دیده به روی تو ببستیم با غصّه به همراهیِ غم، دوش به دوشیم به فتنه به همدردی دل، دست به دستیم صد خارِ بلا از دلِ دیوانۀ ما خاست هر روز که بی ساقی گلچهره نشستیم امروز نشد دامِ ره آن طرّه، فغانی دیوانۀ آن سلسله از روز الستیم