وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالهای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیجفارس؛
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود، غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختراع شد
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
این گونه بود ها!، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنجدی، و گسل اختراع شد
نمونه غزل از حامد عسکری:
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
سلام «هوبره»ی فرشهای کرمانی
ظرافت قلیانهای شاه عباسی
تجسم شب باران و مخمل نـــوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
به روی جامهدران با کلید «سل لا سی»
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دوباله تو مال من باسی
حامدعسکری