#خسرو_احتشامی
شکسته شیشۀ شب در نگین چشمانت
اگر عروج کنی ساکنان معبد عرش
به این امید که یک شب به گردن آویزی
ز آفتابِ نگاهت پرندگانِ فریب
دلم به عهد تو گرم است چون که می بینم
غزالِ شعر مرا جای آرمیدن نیست
چکیده بادۀ مهتاب در گریبانت
فرشتگان خدا را کنند قربانت
ستاره های فلک می شوند مهمانت
فرود آمده در سایه سارِ مژگانت
نشانه ای است د رانگشت من ز پیمانت
که گَلّه گَلّه غزل می دَوَد به چشمانت