مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران آتش از نالهٔ مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران مرد آزادم و آن‌گونه غیورم که مرا می‌توان کشت به‌یک جام زلال دگران ای‌که نزدیکتر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوش‌ترم آید ز وصال دگران