زشت است که توی غزلش مرد بگرید
هربار که یک قافیه آورد بگرید
این هدیهی عشق است به دیوانه که باید
با درد بخنداند و با درد بگرید
غربت فقط این است که شخصی وسط جمع
آرام بیاندیشد و خونسرد بگرید
زشت است که آدم دلش از هیچ بگیرد
زشت است که هر وقت هوس کرد بگرید
زشت است که شاعر وسط خواندن یک شعر
با آمدن واژهی برگرد بگرید
زشت است، ولی زشت تر این است که عشقت
بر شانه یک آدم نامرد بگرید