نگاهم می کنی و خنده هایت بوی شر دارد اگر چه عشق شیرین است با خود دردسر دارد تمام نظم آبادی به چشمانت گره خورده است بگو از شیطنتهای ملیح اش دست بر دارد دلم قدس است در چنگال اسرائیل و چشمانت اسیر و کشته و جانباز و مفقود الاثر دارد لبت قندفریمان،پیکرت الماس گیسو زر پری هستی کجا اینقدر زیبایی بشر دارد نگاهت رو به من قلبت به سمت دیگری مایل "شبیه سرزمینی که دوتا شاه قدر دارد" تو دائم می دهی زجرم و من در کار دل مانده که هرکس زخم کاری تر نشانده دوست تر دارد پر از حرفم پناهی نیست مولانا چه خوش گفتی "دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد"