. . مگر قرار نشد دست بر دلم نگذاری نیامدم که مرا جزء رفتگان بشماری هنوز خط و نشان می کِشی و واهِمِه دارم که رسم نیست شکایت از این دلی که تو داری چراغ‌های سَرِ شاخه، دانه‌دانه‌ی اشکند خوش‌ست بگذری امشب به کوچه باغ اناری قرار بود بر این چینیِ شکسته نکوبی بر این انارِ تَرَک خورده، زخمِ تازه نکاری به سارهای سراسیمه فکر کرده‌ای آیا دمی که رد شده‌ای از غروبِ جنگلِ ساری چه فرق می‌کند ای دوست! بَعدِ کوچِ مسیحا که بود کُشتنِ او نقشه‌ی کدام حَواری چه فرق بین قفس هست و نرده های نفسگیر به محبسی و دلت خوش به بال بال قناری مگو که زنده به عشقی و اوست دار و ندارت که کشته عاشق بسیار را به جرم نداری