هوالشّاهد
.
#میراث_۵
بخش پایانی:
.
می ایستد بر پایه ی من آسمانی
در دست هایم می تپد نبض جهانی
انگشت های من سلیمانی ست، بنگر!
تا فرش زیر پایم ایرانی ست، بنگر!
می بینم از هر جای هر شب جاده ها را
صبح امیدم از نفس افتاده ها را
من آفتابی تیز دارم در غلافم
بنگر! دل هر ذرّه ای را می شکافم
هر کهکشانی را که می گفتند، دیدم
از مزرع سبز فلک هم خوشه چیدم
آمد به باغم تشنه ای، جویم برایش
هر کس که دردی داشت، دارویم برایش
دنیای عاشق آرزوی کودک من
از نغمه ی جان است رقص موشک من
دل سوختن در سرگذشت جنگی ام نیست
جز ساختن در آتش هوشنگی ام نیست
القصّه ماییم و شکوه آرمان ها
تا قلّه یک شب مانده و اینک جوان ها_
_با ساز خود رؤیای ما را می نوازند
این سازه ها _این آرزوها_ دستسازند
اکنون که طی کردیم راهی را که باید
از دور می بینیم ماهی را که باید
صبح یشوعا پشت درهای اریحاست
در کربلا هم صحبت از خورشید بطحاست
در دشت ما موسیقی منجی وزیده
رود من از آواز داوودی شنیده
در خوف شب هم گفته و از ماه گفته
القصّه استادم _جَزاهُ اللّه_ گفته:
«این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست»
.
الحمدالله
#حسن_خسروی_وقار
.
مهر و آبان ۱۴۰۱
.