دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد از جسم‌ها گذشته و جان درد می‌کشد جایی بدون درد نمانده برای جان احساس و عقل و وهم و گمان درد می‌کشد ازبس بهار سبز نیامد سراغ باغ از غصه، قلب زرد خزان درد می‌کشد هم کوه خسته است از این دوره‌ء رکود هم بی‌قرار رود روان درد می‌کشد پژواک درد کیست که پیچیده در جهان که جزء‌جزء تک‌تکمان درد می‌کشد خیرالعمل مودت آن فرد غایب است از جمع خواب، حلق اذان درد می‌کشد دارو تویی برای تمام جهان؛ بیا دیری است که زمین و زمان درد می‌کشد