چه دانستم كه این سودا مرا زین سان كند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را كند جیحون✨ چه دانستم كه سیلابی مرا ناگاه برباید چو كشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون✨ زند موجی بر آن كشتی كه تخته تخته بشكافد كه هر تخته فروریزد ز گردش‌های گوناگون✨ نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون✨ شكافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون✨ چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد كه چون غرق است در بی‌چون✨ چه دانم‌های بسیار است لیكن من نمی‌دانم كه خوردم از دهان بندی در آن دریا كفی افیون✨ دیوان شمس مولانای جان