صلی‌الله علیکِ یا فاطمه معصومه چه می‌خواهد دل عاشق در این صحن چراغانی؟ چه می‌خواهد شبی سرگشته از خورشید نورانی؟ چه می‌خواهد وجودی تشنه‌ی یک جرعه آرامش به جز این حس جان افزا و شورانگیزِ بارانی دل ما را کویرِ قم ببین بانو،نگاهی کن که دریا می‌شود با یک نگاهت هر بیابانی گدای مهرتان هستند خیل زائران بانو همان مهری که قم را کرده این‌گونه خراسانی گدایی از گدایان توام دیوانه‌ی لطفت که گیج از سفره‌ی لطف است در هنگام مهمانی گدایی کاهل و الطاف صاحبخانه‌ای فاضل کجا شاکی شوم از خویشِ در اهمال زندانی دریغ از لطف بی‌پایان که قدرش را ندانستم چه فرصت‌های سبزی آمدم رفتم به نادانی یقین دارم که می‌بخشی مرا در درگهت بانو که شرط اول توبه ست این حال پشیمانی کجا حاجت به گفتن هست این‌جایی که می‌دانم تمام آنچه می‌خواهم بگویم را تو می‌دانی غزل حسن ختامی مثل شورِ اشک می‌خواهد من و دست و ضریح و جوشش ابیات پایانی قم المقدسه بیست وهفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ احمد رفیعی وردنجانی