بیاندازی اگر صد بار دیگر جفت تاست را اگر پنهان کنی در خنده ها موج هراست را چرا باور نمایم حرفهای بی اساست را نگاهت پیش من جای دگر هوش و حواست را... نمی بخشم به قرآن قلب سست ناسپاست را انیسم بودی و امروز میگویم که نامردی نه درمانم که فهمیدم اساس و بانی دردی سر من بی مروت هر بلایی بود آوردی خدایی خسته ام از عاشقی،بیچاره ام کردی همین امشب ببر از قلب من جُل پَلاست* را نبودی در کنار هق هقم یکبار هم پیدا کجا بودم درون قلب سنگت یکه و تنها هزاران مثل من را خیس کردی در نمک حتی قرار این بود باشی پوششم من پوششت اما در آوردی چرا در پیش نامحرم لباست را!!!؟ فقط میخواستم دنیای من زیبا شود با تو دلم با هیچ کس همدم نشد دیوانه الا تو تمام شهر شد تصویر تو هر گوشه هرجا تو تمام خود زنی ها گریه ها شد سهم من تا تو برای دیگران خرجش کنی ناز و کلاست را برو فکری برای حال داغون و بد من کن نگاهی هم به آتش سوزی دنیای خرمن کن لباس غم بیاور بعد من دیوانه بر تن کن نفهمیدی چه کردی با دلم یک لحظه روشن کن اگر معنای وجدان شد سرت،خط تماست را نگاهم کردی و با هر نفس دیوانه تر گشتم نفهمیدم که دورم میزنی ،هر بار خر گشتم نشستی باتمام شهر و من خونین جگر گشتم من از آغوش مرگِ باور و احساس برگشتم عجب زیبا نشاندی بر هدف تیر خلاصت را