خلوت‌سرای جسم ز جانانه پر شده‌ست جان کوچه‌گَرد گشته، بلی! خانه پر شده‌ست زاین ایمنم که تیغ جدایی عَلم کنی هر قطره‌خونم از تو جداگانه پر شده‌ست در دست عشق تا سرِ زنجیر زلف توست سر تا به پایم از دل دیوانه پر شده‌ست گاهی که داده نرگسِ شوخت تنی به خواب از ناز و عشوه، بستر افسانه پر شده‌ست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌