🍃 چای تلخ بی کسی، خرما نمی خواهد رفیق مجلس ترحیم ما، حلوا نمی خواهد رفیق عشق گورستان رویاهای در دل مانده است زندگی مرده ها، دنیا نمی خواهد رفیق بیستون دیوان درد است و غزل ها تیشه اش شرح دلتنگی ما انشا نمی خواهد رفیق واژه های نانوشته، فهمشان دشوار نیست اشک چشم و خون دل، معنا نمی خواهد رفیق ماهی افتاده در قلاب وقت خودکشی اشتیاق آب دریا را نمی خواهد رفیق در مسیر عشق هرگز لاف آزادی نزن حبس بودن در قفس، حاشا نمی خواهد رفیق یا بِبُر بال و پرت را، یا تو هم پرواز کن جلد بودن شاید و اما نمی خواهد رفیق فصل پیری آمد و دیدیم دست سرنوشت عشقبازی را برای ما نمی خواهد رفیق...