بی تو فردایی ندارم بی تو هستم بیقرار   با تو بودن میکند قلب مرا امیدوار آفتابی و تماشای تو عالمتاب شد طالع ات را از پرستوی نگاهم برندار بی تو چرخِ روزگار از چرخشش می ایستد لطف کن چشمِ مرا هم در بیار از انتظار دور بودن از تو مفهومِ فراموشی نداشت من بقربانِ تو و این دوریِ دنباله دار چون کویری تشنه ام ای مهربان لطفی کن و مثل باران بهاری بر سر و رویم ببار ای که صبر از من گرفتی در خفا و آشکار کاش میگفتی چرا با من نداری هیچ کار!