چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی دل سپردی و برای دگری یار شدی... بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟ خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی..؟ بی‌تو اینجا خبری نیست به‌جز غصه و درد حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی..‌. بودنت، پنجره‌ای باز به رویاها بود ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی... عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی... تو خودت خواستی از قصه‌ی من پر بکشی پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی... حسرت یارِ تو بودن به‌دلم ماند که‌ماند آخرین خواسته‌ام،قسمت اغیار شدی... من‌که در حد پرستش به‌تو دل‌بسته شدم من چه‌کردم که تو اینگونه جفاکار شدی..؟ پشت کردی به‌من ای‌ناز غزالِ غزلم شیر را پس زدی و طعمه‌ی کفتار شدی... مرگِ دل،نقطه ی آغاز فروپاشی‌هاست حیف و صد حیف که‌تو دیر خبردار شدی...